409آنلاین |
اول: دیروز با یه عده از بچه های دبیرستان رفته بودیم دوم: این روزا یه اتفاقایی داره میفته،توی خونمونو اینجا از این به بعد بیشتر از قبل تبدیل به یک دفتر خاطرات میشه،آخه چند روز پیش توی شلوغ پلوغی کمدم به یه یادداشتی رسیدم. یه خاطره بود که آسیه نوشته بود ،از اون موقع که مریم کنکور قبول شده بود و جریان جشن و اینا.خوشم اومد. گفتم منم از این به بعد اینجا بیشتر خاطره بنویسم، اونوقت اگه یه روز برگردمو بخونمشون،حس جالبی داره. [ دوشنبه 89/5/11 ] [ 5:42 عصر ] [ عالیه ]
|
|